قدر يادگاري را بدانيم

نويسنده: آمنه آدينه




گاهي وقت‌ها كه به مادرم فكر مي‌كنم و زندگي مشترك كوتاهي كه با پدرم داشت تعجب مي‌كنم از اين همه گذشت و صبوري. از اين همه استرس و هيجان كه بايد مهار مي‌شدند تا زندگي روي روال عادي خودش پيش برود و خانواده آسيب نبيند. زندگي با مردان مجاهد و انقلابي مهارت خاص خودش را مي‌طلبد. زندگي اين دسته زنان روي محور حماسه‌ها و حادثه‌ها بوده و شايد تمام عمر با نگراني و استرس دست و پنجه نرم مي‌كنند. نكته‌ي مهم اين است كه مردان انقلابي با زنان انقلابي يا حداقل زناني با روحيات انقلابي زندگي كرده‌ا‌ند و همه نيك مي‌دانيم كه نهضت اسلامي وقتي به اوج خود رسيد كه زنان با تمام قامت وارد قضيه شدند و نه در پشت سر مردان يا در كنارشان، بلكه پيشاپيش آنها در تظاهرات و حركت‌ها، از جان گذشتند. همان زناني كه بعدها عزيزان خود را رهسپار ميدان‌هاي خطر كردند تا انقلاب نوپا آسيبي نبيند. چون آنها انقلابي بودند و براي انقلاب مبارزه كرده بودند و سلاحشان ايمانشان بود و اگر انقلاب به پيروزي رسيد از وحدت و همدلي زنان و مرداني معتقد و مؤمن بود كه همه‌ي زندگي‌شان را فداي انقلاب كردند.
پدرم انقلابي بود. روزهايش براي رزق و روزي خانواده جهاد مي‌كرد و شب‌هايش براي انقلاب نه او و نه هيچ يك از اعضاي خانواده‌ام ادعا ندارند كه در شهر كوچكمان او رهبر انقلابيون بوده، اما همه اذعان دارند كه او در كنار دانشجويان انقلابي و روحاني مسجد هميشه حاضر بوده و اگر حركتي بوده او نيز سهم كوچكي داشته است و مادر نيز با صبوري‌هايش و همراهي‌هايش سهم كوچكتري داشته است.
- شب‌هاي 57، شب‌هاي پر از الله اكبر، شب‌هاي مرگ بر شاه و... شبهاي انقلاب بود. جوانان انقلابي با الله اكبر خيابان‌ها را قرق كرده بودند. در يك شهر كوچك همه، همديگر را مي‌شناسند. ساواكي انقلابي را، انقلابي شاه دوست‌ها را و ... . سرباز يكي را بيشتر از بقيه مي‌شناسد، سيد علي. داد مي‌زند: خائن. و سيد علي با صداي بلند «مرگ بر شاه» مي‌گويد. سرباز عصباني مي‌شود. به سوي مردم شليك مي‌كند. سيد علي و ديگران در تاريكي كوچه‌ها مي‌دوند. سربازها به دنبالشان.
ـ مادرم مي‌گويد: پا به ماه بودم. صداي تيراندازي كه شنيدم دويدم سركوچه. پدرت داشت مي‌دويد. سربازها دنبالش بودند. بايد كاري مي‌كردم. اگر دستشان به او مي‌رسيد براي هميشه از دستش مي‌دادم. رفتم جلو. سد راه سرباز‌ها شدم. سرباز با قنداق اسلحه زد توي دلم. نفسم بند‌ آمد. چشمم سياهي رفت. افتادم.
ـ نقره آن روزها، مادر سعيد بود. حالا حاجيه خانم است. سعيد هم چند سالي است شهيد شده و گاهي صدايش مي‌كنيم مادر شهيد رحيمي. بلند بالا زني است با توانايي و جسارت چند مرد. خب همچنين زني كه دل شير دارد و ببيند سربازهاي رژيم به زن و بچه و جوان مردم رحم نمي‌كند، آيا سكوت مي‌كند؟ او سكوت نمي‌كند، جلو مي‌رود و سرباز را عقب ميزند. اسلحه را از سرباز مي‌گيرد و مردم صلوات مي‌فرستند. مادر سعيد هم سهمي در اين انقلاب دارد.
ـ مادرم مي‌گويد: چشم كه باز كردم مادر سعيد بچه‌ها را نجات داده بود. دست روي دلم گذاشتم نكند بچه‌ام مرده باشد. بچه تكان خورد. تو زنده بودي. كاش به خاطر آن يك ضربه من هم سهمي داشته باشم.
ـ زندگي زنان و مردان انقلابي پر از حادثه‌هاست. حادثه‌هايي به مراتب دشوارتر از آنچه ذكر كرديم با اين حال همان خطرات و حادثه ها بود كه انقلاب ما را جهاني كرد. انقلابي كه براي ثمرش خيابان‌ها از خون جوانانش رنگين شد. مردان و زنان بسياري اسارت و شكنجه‌ها تحمل كردند و سختي كشيدند تا يك انقلاب اسلامي به بار بنشيند.
و امروز وظيفه‌ي ما كه يادگار آن نسل پرخروش و غيرتمند هستيم اين است كه پاسدار تمام لحظاتي باشيم كه بر آنها گذشته و آنها برايش زحمت كشيده‌اند. حالا نوبت ماست كه اين انقلاب اسلامي را به جهان صادر كنيم. و خداي ناخواسته كاري نكنيم كه چهره‌ي زيباي اين انقلاب در جهان خدشه‌دار شود. كاري نكنيم كه فردا در آن دنيا وقتي شهداي انقلاب و جنگ را مي‌بينيم از شرم سرمان پايين باشد. و وقتي مي‌پرسند با انقلاب ما چه كرديد؟ جوابي نداشته باشيم؟
اما هر چقدر فكر مي‌كنم، مي‌بينم همه‌ي ما در اين انقلاب سهم داريم چون پدران و مادران ما برايش زحمت كشيده‌اند. اين انقلاب سهم همه‌ي آزادي‌خواهان جهان است. الگويي جهاني براي انقلابي‌هايي كه در يك گوشه‌ي ديگر جهان آرزو دارند از زير يوغ ستم بيرون آيند. بچه‌ها كارمان سخت است. اين انقلاب يادگار نسلي بزرگ است.
منبع: نشريه شاهد جوان- 55